Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است


امام رضا علیه السلام فرمودند

پنج صفت است که در هر کس نباشد امید چیزی از دنیا و آخرت به او نداشته باشید:
1-کسی که در نهادش اعتماد نبینی

2-کسی که در سرشتش کرم نیابی

3-کسی که در آفرینشش استواری نبینی

4-کسی که در نفسش نجابت نیابی

5-کسی که از خدایش ترسناک نباشد.


عاشق گمنام نوشت:



هر کسی
یک امید،
یک عُصیان،
یک از دست دادن،
یک درد،
یک تنهایی،
یک اندوه،
در خود دارد. .

زیرا
از درون ِ هر کس
یک نفر رفته است،

و هر کاری که می کند
نمی تواند او را بدرقه کند ...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۰ مرداد ۹۵ ، ۱۹:۰۱
  • جلال کریمی


در یکی از حساس ترین لحظات دفاع مقدس و در زمانی که نیروهای ایرانی در تیررس و محاصره بودند،شهید ابراهیم هادی که رضوان خدا بر او باد به ناگاه بلند میشود و تصمیم به اذان گفتن میکند!!!
الله اکبر....
اشهد ان لا اله الا الله
اشهد ان محمد الرسول الله
اشهد ان علی ولی الله
ناگهان تیری به گلوی او اصابت کرده و مجروح میشود و او را داخل سنگر میبرند.
در کمال تعجب و ناباوری هجده عراقی دیده میشوند که با دستمال و پیراهن سفید به حالت تسلیم به سمت نیروهای محاصره شده ایرانی میآیند!!
آنها سراغ جوانی را که اذان میگفت گرفتند که مجروح شده بود،و فرمانده آنها در پاسخ به این سوال که چرا تسلیم شدید؟گفت:به ما گفته بودند ایرانی ها کافر و آتش پرست هستند، ولی وقتی صدای اذان و اشهد ان علی ولی الله آن جوان را شنیدم نَفَس آن جوان بر ما تاثیر عجیبی گذاشت!!!
پنج سال بعد آن هجده عراقی در عملیات کربلای پنج در لشگر بدر همگی شهید میشوند!!!!
ابراهیم با یک اذان چه کرد؟؟؟!یک تپه آزاد شد!.یک عملیات پیروز شد!.هجده نفر هم مثل حرّ از قعر جهنم به بهشت رفتند!!!
از کرامات این شهید بزرگوار همین بس که روزی در گود زورخانه برایش زنگی میزنند!و به دستش میگوید اگر از زدن زنگ خوشحال شدیم و از یاد خدا غافل، ضرر کردیم!!!!
پ ن:
این سرزمین پر است از شیرمردانی که لحظه به لحظه زندگی آنها گنجینه ایست برای عزت و سربلندی و اقتدار یک تمدن!!!
و حالا که ابزار رسانه ای شیطان و صهیونیسم به اسم هالیوود، از خیالات و توهمات بشری خود قهرمانانی پوشالی و دور از واقعیت، مثل مرد عنکبوتی و بتمن و هالک را به خورد انسان تشنه الگوی امروز میدهد و افکار مسموم ملحدین و مفسدینی چون نیچه و هگل و کانت و فروید را که در مقابل عظمت مکتب توحیدی مثل موریانه هایی هستند در مقابل خورشید،تابلوی راه بشر میکند،
وظیفه ما به عنوان نسل سوم انقلاب، سنگین تر است.
والعاقبت للمتقین

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۷
  • جلال کریمی


اینجا کربلا بین الحرمین
بهشت روی زمین....
بنویس:
لبیک یا حسین(ع)
لبیک یا عباس(ع)

عاشق گمنام نوشت:

کر خیر تو به هر جا شد و یادت کردیم...

دست بر سینه به تو عرض ارادت کردیم...

پادشاهی جهان حاجت ما نیست حسین...

به غلامی در خانه ات عادت کردیم...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۷
  • جلال کریمی

حرف مردم مانند موج دریاست
اگر در مقابلش بایستی
خسته ات می‌کند!
و اگر با آن همراهی کنی
غرقت می‌کند!

قرار نیست که "همه آدمها" شما را درک کنند!
و این اشکالی ندارد.
آنها حق دارند نظر دهند
و شما کاملا حق دارید آن را نادیده بگیرید...

اینگونه آسوده‌تر هستید و آرامش بیشتری دارید.


عاشق گمنام نوشت:

خدا مرحم تمام دردهاست
هرچه عمق
خراش های وجودت
بیشترباشد
خدا برای پرکردن آن
بیشتر در وجودت
جای میگیرد
خدایا دردهایمان دلنشین میشود
وقتی درمان تویی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۵۳
  • جلال کریمی

تشرف جنگجوی جنگ صفین !

یکی از شیعیان خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام می گوید:
« روزی نزد پدرم بودم. مردی را دیدم که با او صحبت می کرد. ناگاه در بین سخن گفتن، خواب بر او غلبه کرد و عمامه از سرش افتاد. اثر زخم عمیقی بر سرش ظاهر شد. از او سؤال کردم جریان این جراحت که به ضربات شمشیر می ماند چیست؟
گفت: اینها از ضربه شمشیر در جنگ صفین است.
حاضرین تعجب کرده به او گفتند: جنگ صفین مربوط به قرنها پیش است و یقیناً تو در آن زمان نبوده ای، چطور چنین چیزی امکان دارد؟
گفت: بله. همین طور است که می گویید.

من روزی به طرف مصر سفر می کردم و در بین راه مردی از طایفه غرّه با من همراه شد. با هم صحبت می کردیم و در بین صحبت از جنگ صفین، یادی به میان آمد. آن مرد گفت: اگر من در آن جا حاضر بودم، شمشیر خود را از خون علی(ع) و اصحابش سیراب می کردم.
من هم گفتم: اگر من حاضر بودم، شمشیر خود را از خون معاویه و یارانش رنگین می کردم.
آن مرد گفت: علی و معاویه و آن یاران که الان نیستند؛ ولی من و تو که از یاران آنهاییم. بیا تا حق خود را از یکدیگر بگیریم و روح ایشان را از خود راضی نماییم. این را گفت و شمشیر را از نیام خارج نمود. من هم شمشیر خودم را از غلاف کشیدم و به یکدیگر درآویختیم.
درگیری شدیدی واقع گردید. ناگاه آن مرد ضربه ای بر فرق سرم وارد کرد که افتادم و از هوش رفتم.
دیگر ندانستم که چه اتفاقاتی افتاد، مگر وقتی که دیدم مردی مرا با ته نیزه خود حرکت می دهد و بیدار می نماید؛ چون چشم گشودم، سواری را بر سر بالین خود دیدم که از اسب پیاده شد. دستی بر جراحت و زخم من کشید، گویا دست او دارویی بود که فوراً آن را بهبودی بخشید و جای ضربه را خوب کرد. بعد فرمود: کمی صبر کن تا برگردم.
آن مرد بر اسب خود سوار شد و از نظرم غایب گردید. طولی نکشید که مراجعت نمود و سر آن مرد را که به من ضربه زده بود، در دست داشت و اسب و اثاثیه مرا با خود آورد. فرمود: این سر، سرِ دشمن تو است؛ چون تو ما را یاری کردی، ما هم تو را یاری نمودیم.
« ولینصرن الله من ینصره: یقیناً خدای تعالی، کسی که او را یاری کند، یاریش می نماید. سوره حج آیه 40 »
وقتی این قضیه را دیدم مسرور گشته و عرض کردم: ای مولای من تو کیستی؟
فرمودند:
« من م ح م د ابن الحسن، صاحب الزمان هستم. بعد فرمودند: اگر راجع به این زخم از تو پرسیدند: بگو آن را در جنگ صفین به سرم زده اند. »
این جمله را فرمود و از نظرم غایب شد. »

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۶
  • جلال کریمی

دوست خدا بودن

یونیفورم نمیخواهد

فقط یک دل پاک و زلال کافیست...


عاشق گمنام نوشت:

مرغ دل ما را که به کس رام نگردد
آرام تویی، دام تویی، دانه، تویی تو ...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۵
  • جلال کریمی

”شبهای جمعه” عطـــــر حـــــرم، بوی عود شد

”زهرا” رسید و ”کربـــــ و بلایتـــــ” کبود شد

این هفته هم نشد حرمتـــــ روزی دلم

پس آرزوی هفته ی من مثل دود شد


عاشق گمنام نوشت:

خدایا

میخواستم بنویسم خیلےتنهایم

اما سجاده ام را که دیدم

شرمنده ات شدم...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۹
  • جلال کریمی


مهربان خدایم

وقتی دلم ناآرام هست ، می‌دانم جایی از زندگی فراموشت کرده‌ام...
نیازمندم به تــــــــو
به نگاهت
به توجهت
به مهربانیت
من جز تـــــو کسی را ندارم...
جز تـــــو هیچ کسی و هیچ چیزی آرامم نمی‌کند...
یا رفیقَ مَن لا رفیقَ لَه
تویی که هر وقت می‌خوانمت اجابتم می‌کنی...
پناهم باش، پناه دلی که جز تـــــــو کسی ندارد... خدایــــا_ببخش_اگه_دلتنگم


عاشق گمنام نوشت:

خدای من !!!
تو زیباترین " ﺣﻀﻮﺭ " ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ
ﻭﻣﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ...
ﺧﻮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ؛ ﺑﻪ ﺁﺑﯽ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ
ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﺕ
ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭتمندانه ات
ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ
ﺑﻮﯾﯿﺪﻥ ﮔﻠﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﯽ...
ﺧﺪﺍﯾﺎ !
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻋﻠﻔﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﺒﺰ ﺷﺪﻥ ﻣﻌﻨﯽ پیدا می کنند.
ﮐﻮﻫﻬﺎ ﺑﺎﻗﻠﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﻮﺝ، ﺯﻧﺪﮔﯽ پیدا می کنند. ﻭﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﺎ "ﻋﺸﻖ"

ﭘﺲ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ پذﯾﺮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭ
ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ پیش ﺩﺭ آﻥ ﺟﺎﯼ ده..

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۷
  • جلال کریمی


زخـمهاے دلت را ،فـقط
بہ خـدا بسـپار
خـودش بهترین مرهم ها
را دارد باور ڪن
آرام آرام همہ چیز خوب مےشود
فقط الان نگاهے به بالا بینداز
و یک لبخند بزن..


عاشق گمنام نوشت:

پروردگارا
تمامِ گلایہ هایےکـه درسرم هست
ده‌هاکتاب مے‌شود...
امّا
تمام چیزےڪہ دردلم هست،
فقط دو ڪلمہ است
شکرت وسپاس...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۳
  • جلال کریمی