Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است


ابالعطش
حرف دل آب را کجا می زد مشک
سرتا سر کربلا صدا می زد مشک
تیری آمد به قلب عباس (ع) نشست
چون طفل رباب دست و پا می زد مشک
♥•٠·
  عاشق گمنام نوشت:
دست من خورد به آبی که نصیب تو نگشت...
السلام علیک یا ساقی عطاشا کربلا

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۷
  • جلال کریمی


پیامبر از شیطان سؤال کرد که ای لعنت شده همنشینت کیست؟
شیطان گفت: رباخوار
گفت دوستت کیست؟
شیطان گفت: زنا کار
گفت همنشین صمیمیت کیست؟
شیطان گفت: افراد مست و شرابخوار
پیامبر فرمود: مهمانت کیست؟
شیطان گفت: دزد و سارق
پیامبر فرمود که پیامبرت کیست؟
شیطان گفت: شخص ساحر و سحر کننده
پیامبر گفت: نور چشمی تو کیست؟
شیطان گفت: کسی که قسم به طلاق خورد.
پیامبر فرمود که حبیب و دوستدارت کیست؟
شیطان گفت کسیکه تارک نماز جمعه باشد.
پیامبر فرمود چه چیزی کمر تو را خورد میکند؟
شیطان گفت که مجاهد فی سبیل ا... و کرد پای آنها
پیامبر فرمود چه چیز جسمت را ضعیف میکند؟.
شیطان گفت: توبه، توبه کننده
پیامبر گفت: چه چیز جگر تو را میسوزاند؟
شیطان گفت: زیادی استغفار در شب و روز
پیامبر گفت: چه چیزی چهره ات را خوار میکند؟
شیطان گفت صدقه پنهانی و مخفی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۴۲
  • جلال کریمی


قصه اول :

یه شهر...یه کوچه...یه مادر با قباله...قنفذ با مغیره...

قصه دوم :

یه شب...یه تشییع...گریه های بی صدا...یه مزار مخفی...

قصه سوم :

یه مردتنها...بدون یار...هنوز شمشیرش روی دیواره...

قصه چهارم :

یه دختر... حالا شده مادر... شده یار... شده تنها...

قصه پنجم :

یه پسر...تماشاگر بود تو کوچه...همراه بود تو کوچه...

قصه ششم :

یه پسر...تو گودال...صدای غریب مادر...

قصه آخر :

یه مرد از نسل خورشید...

همون شهر ، همون کوچه ، همون قباله ، فرزند همون مادر ، همون شمشیرِ روی دیوار...

آن مرد آمد...آن مرد با ذوالفقار آمد...آن مرد سوار بر ذوالجناح آمد...
آن مرد منتقم است...

عاشق گمنام نوشت:
فاطمیه ایام شهادت مادر ماست

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۳
  • جلال کریمی

وقتى که نمرود حضرت ابراهیم را در آتش انداخت، ملائکه آسمان ها به گریه در آمدند، جبرئیل عرض کرد خدایا! در روى زمین یک نفر تو را پرستش مى کرد و حالا دشمن بر او مسلط شده، خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و یارى مى کنم، ملائکه عرض کردند، پروردگارا پس اذن بده ما به یارى او بشتابیم، از طرف حضرت حق خطاب شد بروید، اگر اذن داد او را یارى کنید ملکى که موکل آب بود آمد، ملائکه اى که موکل باد و خاک و آتش بودند آمدند عرض کردند:
اى ابراهیم اجازه بده تو را نجات دهیم و دشمنان تو را هلاک کنیم، حضرت ابراهیم اجازه نداد.جبرئیل آمد عرض کرد: اى ابراهیم آیا حاجتى دارى.حضرت ابراهیم فرمود: حاجتى دارم ولى به تو ندارم. جبرئیل گفت: به آن کس که دارى بگو.حضرت ابراهیم فرمود: حسبى من سؤالى علمه بحالى.

فرمود او خودش از حال من مطلع است غافل نیست افوض امرى الى الله ان الله بصیر بالعباد خطاب شد اى آتش بر ابراهیم سرد و سلامت شو


عاشق گمنام نوشت:

 ما کار خود بہ یار گرامے گذاردیم
گر زنده سازد بکشد راے راے اوست
ارباب حاجتیم و زبان سؤال نیست
از حضرت کریم تمنا چہ حاجت است

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۲ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۰
  • جلال کریمی


ابوالحسن خرقانی می گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...!!!

اول:مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!!!
او گفت؛ای شیخ ! خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد شد...!!!

دوم:مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده های گل آلود میرفت...
به او گفتم؛قدم ثابت بردار تا نلغزی!
گفت؛من بلغزم باکی نیست...
به هوش باش تو نلغزی شیخ!!!که جماعتی از پی تو خواهند لغزید...

سوم:کودکی دیدم که چراغی در دست داشت.
گفتم؛این روشنایی را از کجا آورده ای؟!
کودک چراغ را فوت کرد و آنرا خاموش ساخت و
گفت؛تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟!

چهارم:زنی بسیار زیبا که در حال خشم از شوهرش شکایت می کرد!
گفتم؛اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن!!!
گفت؛من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بی خود شده ام که از خود خبرم نیست،تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری ؟!!!

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۱۵ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۲۱
  • جلال کریمی


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۷
  • جلال کریمی


گاهگاهی ڪه دلم میگیرد
میگویم: به ڪجا باید رفت؟
به ڪه باید پیوست؟
به ڪه باید دل بست؟
به دیاری ڪه پر از دیوار است؟
حس تنهای درونم گوید:
بشڪن دیواری ڪه درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو " خدا را داری "

عاشق گمنام نوشت:

و خدا اول و آخر با توست.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۵۸
  • جلال کریمی


عاشق گمنام نوشت:

شبهای دراز !بی عبادت چه کنم
طبعم به گناه کرده عادت چه کنم
گویند کریم است، گنه می بخشد
گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۳
  • جلال کریمی


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۲۱:۳۱
  • جلال کریمی