Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی


 

 

 


امام على علیه السلام:

شدّت خشم،
نحوه سخن گفتن را تغییر مى دهد
و ریشه برهان و دلیل را قطع مى کند و فهم را از هم مى گسلد!

  • جلال کریمی


خدایا
سفره ی رحمتت در حال جمع شدن است
و من هنوز چون تشنه ی بیابان زده ای در پی توام
خیلی وقت است که گمراه شده سراب دنیایم
میترسم


عاشق گمنام نوشت:

که در همهمه ی بی خدایی دنیا
صدای تو را گم کنم باز...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۰۷
  • جلال کریمی


امام علی (ع) فرمود:

آفت سخن گفتن، پرگویی است.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۵۵
  • جلال کریمی


مهم نیست که قفلها دست کیست
مهم این است که کلیدها دست خداست ...


عاشق گمنام نوشت:

دلخوﺷﯽ ﯾﻌﻨﯽ
ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺎﻫﺎﺗﻪ ﻭ ﻫﻮﺍت رو داره ...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ فروردين ۹۶ ، ۲۰:۵۰
  • جلال کریمی


مادرم خورد زمین و جگرم تیر کشید
از غم بال و پرش بال و پرم تیر کشید

چند گامی به عقب آمد و افتاد و شکست
تا سرش خورد به دیوار سرم تیر کشید

عاشق گمنام نوشت:

بسترت را جمع کن٬ یک روز دیگر هم بمان
التماسم را نکن رد٬ فاطمه پیشم بمان
 بی تو یک لحظه تو میدانی که میمیرم ٬بمان
ای جوانم ٬تکیه گاهم ٬سرد و دلگیرم٬ بمان
  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۵۳
  • جلال کریمی


ای آنکه در نگاهت حجمی زنور داری

کی از مسیر کوچه قصد عبور داری؟

چشم انتظار ماندم، تا بر شبم بتابی

ای آنکه در حجابت دریای نور داری

من غرق در گناهم، کی می کنی نگاهم؟

برعکس چشمهایم چشمی صبور داری

از پرده ها برون شد، سوز نهانی ما

کوک است ساز دلها، کی میل شور داری؟

در خواب دیده بودم، یک شب فروغ رویت

کی در سرای چشمم، قصد ظهور داری؟


عاشق گمنام نوشت:


خواب دیدم , خواب دیده در خیالی دیده اند
از شب ما روز را پرسیده می آید کسی

  • جلال کریمی


ای عاشقان ای عاشقان عالم سراپا ناز شد

سیمرغ قاف عشق را هنگامه پرواز شد

زاسرار خلقت بهر ما افشا هزاران راز شد

کلک جهان آرای حق آماده اعجاز شد

از فرط شادی و شعف عفو گنه آغاز شد

باب الحوائج امد و درهای رحمت باز شد

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده

عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده

از دامن ام البنین ماهی به یثرب سر زده

کز حسن رویش طعنه ها  بر خسرو خاور زده

پهلو به پهلوی علی مانند شیر نر زده

گلبوسه ها بر دست او داماد پیغمبر زده

از بهر یاری حسین تکبیر از دل بر زده

پرچم علیه دشمنان بر قله باور زده

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده

عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده  

سرچشمه اب بقا جوشد ز چشم مست او

گردد فدائی حسین از چشم مستی هست او

عفو گناه ما کند خالق به ناز شصت او

دل بر حسینش بسته او نازم به بند و بست او

هستی دهد در راه حق هستی شود پا بست او

تا دین نیفتد از بها افتد ز پیکر دست او

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده

عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده

او آمده تا خویش را سر مست شیدایی کند

کز مستی و شیدایی اش بر خلق آقائی کند

در کربلای پر بلا جنگی تماشایی کند

در خدمت پیر عطش لب تشنه سقایی کند

صد ها هزاران درد را درمان ایمائی کند

زانفاس گرم خویشتن کار مسیحائی کند

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده

عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده

از روز اول مایه عز و وقار زینب است

در کربلای پر بلا او پاسدار زینب است

در موقع اندوه و غم او غمگسار زینب است

اهل حرم را محرم و آئینه دار زینب است

پشت و پناه  و همدم و همکار و یار زینب است

هر جا که نام زینب است او در کنار زینب است

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده

عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده

پرچم فراز دین حق پرورده مولاست او

  چون در شجاعت رهبری بی باک و بی پرواست او

همسنگر آزادگی با یوسف زهراست او

باب الحوائج در جهان بر خلق ما فیهاست او

غیرت بسان قطره و در مرتبت دریاست او

ناموس حق را حامی و غارتگر دلهاست او

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده

عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده

باشد حسین فاطمه چون شمع و او پروانه اش

جان می کند ایثار او  چون او بود جانانه اش

کرب و بلا میخانه و او ساقی میخانه اش

حق از می قالوا بلی پر می کند پیمانه اش

آب فرات آمد به جوش از نعره مستانه اش

ازاد مردی زنده شد  از همت مردانه اش

ساقی بیاور جام می چون اشجع الناس آمده

عاشوریان را مژده ده بر گو که عباس آمده

عاشق گمنام نوشت:


وقتی که جهان زعشق و احساس افتاد

گلبرگ گلی زشاخه ی یـــــــاس افتاد

شد بال صعود جمله ی عــــــــالمیان

آن دست که از پیکر عبــــــــــاس افتاد



  • جلال کریمی

سرازیر می شود تمام آرزوهایم به پیشگاهت

سجده گاهم خیس نیاز است...

و تو به آرامی در گوشم نجوا می کنی:

اندکـــــی صبر...


عاشق گمنام نوشت:


ﺷﺮﻁ ﻋﺸﻖ ﺟﻨﻮﻥ ﺍﺳﺖ ، ﻣﺎ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ، ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻧﺒﻮﺩﯾﻢ...

  • جلال کریمی


نزدیکِ اربعین دلِ جا مانده ها گرفت
یک بینوا برای خودش ربّنا گرفت ،

هرکس رسید سوال کرد : زائری ؟
از این سوال ، دلِ پُرخونِ ما گرفت !

آقا مگر "بَدان" به حریمت نمی رسند ؟
پس "حُر" که بود که جام بلا گرفت ؟!

باشد محل نده ... نبرم اربعین حرم
اما بدان که قلبم از این ماجرا گرفت ،

آنقدر گریه می کنم که بگویند عاقبت :
نوکر ز اشکِ خود سفرِ کربلا گرفت ،

اما ز راهِ دور ؛ سلام حضرت حسین ع
بارانِ اشک ، از این روضه ها گرفت ...


عاشق گمنام نوشت:


آبرویم رفت از بس به رفیقانم گفتم
کربلا قسمت من نیست شماها بروید

  • جلال کریمی


ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﻣﺴﺨﺮﻩ ﮐﺮﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺭﻭﺣﯿﻪ ﺩﺍﺩ!

ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺍﯾﺮﺍﺩ ﮔﺮﻓﺖ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ!

با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "ﺩﻝ "ﺷﮑﺴﺖ!
با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺩﻟﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ!

با "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺑﺮﺩ!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود ﺁﺑﺮﻭ ﺧﺮﯾﺪ!

ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "جدایی " انداخت!
ﺑﺎ "ﺯباﻥ" ﻣﯿﺸود "آشتی " داد!

با "زبان" میشود آتش زد!
با "زبان" میشود آتش را خاموش کرد!

حواسمان به زبانمان باشد. همین .


عاشق گمنام نوشت:


صبر برای ما واژه غریبی است !
همیشه درگیر زود قضاوت هایی هستیم که بهترین رابطه ها را خراب می کنند.
صبر کردن را باید آموخت صبر کردن را باید تمرین کرد
وقتی می خواهی چایی ات را بنوشی برای سرد شدنش عجله نکن ،
بگذار به آرامی سرد شود ،
از نفسهایت لذت ببر.
پشت چراغ قرمز ایستاده ای عجله نکن دیر یا زود به مقصد میرسی...
مهم این است یاد بگیری که صبر کنی...
صبر کردن دوای خیلی از دردهاست
بیا صبر کنیم...

  • جلال کریمی