Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

۶۲ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است



بعد از دفن امیرالمؤمنین علی علیه السلام، حسنین علیهم السلام صدای ناله از خرابه ای شنیدند، دیدند پیرمرد نابینایی است که ناله می زند، فرمودند: چه شده، چرا ناله می زنی؟
گفت: سه شبانه روز است سرپرست من نیامده و برایم غذا نیاورده است..
پرسیدند، اسمی و رسمی و نشانی از او داری؟
عرض کرد: اسمش را نمی دانم، ولی نشان او این است که هرگاه کنار من می نشست و نامش را میپرسیدم،می گفت: فقیری کنار فقیری نشسته و مسکینی کنار مسکینی نشسته،، و هر گاه ذکر می گفت، در و دیوار خرابه با او هم صدا می شد ،،
فرمودند: او پدر ما علی بوده است که ما از دفنش بر می گردیم..

  • جلال کریمی



هنوزم انتظارو انتظار است
هنوزم دل به سینه بی قرار است

هنوزم خواب میبینم به شبها همان مردی که بر اسبی سوار است
همان مردی که جمعه آید روزی …
و این پایان خوب انتظار است
کاش می شد در میان لحظه ها .....
لحظه ی دیدار را نزدیک کرد


عشق گمنام نوشت:

کاش می شد .... واژه ها را شست و انتظار را تفسیر کرد
ولی افسوس …..افسوس ... افسوس....

از این همه منیتی که در وجود ما نهفته....
و این منیت ما شده دجال وجودی ما....

  • جلال کریمی



به فکر یه اتصال باش...
بین خودت و خدای خودت ...
یه اتصالی که تا عمق وجودت
آرامششو احساس کنی
تا دلت همیشه قرص باشه از همه چی...


عاشق گمنام نوشت:

ܓ✿دلــ❤️ـم به بودنت گرمه ...ܓ✿

  • جلال کریمی



آرامش نه عاشق بودن است ...
نه گرفتن دستی که محرمت نیست !!!
نه حرفهای عاشقانه و قربان صدقه های چند ثانیه ای ...

آرامش حضور خداست وقتی در اوج نبودن ها نابودت نمی کند...

وقتی نگفته هایت را بی آنکه بگویی می فهمد ...
وقتی نیاز نیست برای بودنش التماس کنی ...
لازم نیست غرورت را تا مرز نابودی پیش ببری!
وقتی مطمئن باشی با او
هرگز
تنها نخواهی بود ...


عاشق گمنام نوشت:
آرامش واقعی یعنی همین:
وقتی تو بدون هیچ قید و شرطی خدا را داری !!!

  • جلال کریمی


باب الجـــ♥ــواد...بارش باران... نگفتنیست
اذن دخول بر لب یاران نگفتنیست

صدها هزار زائرو عاشق میان صحن
عرض ادب به شاه خراسان... نگفتنیست

نجوای یار وقت سحرها شنیدنیست
بانگ اذان و مرقد جانان نگفتنیست

باده ز کاسه های طلایی بجای آب
خوردن ز دست ساقی عطشان نگفتنیست

نقاره میزنند... صدای فرشتگان
حین نزول سوره ی "رحمن" نگفتنیست

آئینه کاری حرمت نفس من شکست
رمز به خود شکستن آسان نگفتنیست

صحن عتیق"قبله ی ما مایل تو" است
سجده به پای قبله ی خوبان نگفتنیست

گویند در حریم شما توبه میخرند
شرم جوان سر به گریبان نگفتنیست

کنج حرم نشستن و تنها و بی صدا
شیرینی تلاوت قرآن نگفتنیست

یک قصه بیش نیست غم عشق منتها
تفسیر عشق ناب بدین سان نگفتنیست

نابرده رنج گنج به انسان نمیدهند
راز ورود روضه رضوان نگفتنیست

یک پرده اشک روی نگاهم نشسته است
دست به سینه...ضریح سلطان... نگفتنیست

دستم رسید تابه کمند ضریح یار
دست نیاز و زلف پریشان نگفتنیست

پای ضریح...پنجره فولاد... بوی سیب
وقت غروب... ذکر"حسین جان"... نگفتنیست


عاشق گمنام نوشت:

✿باب الجواد راه ورودی به قلــ❤️ـب توست ✿

✿حاجت رواست هر که از این راه می رود✿


  • جلال کریمی


نیستی و ما

بی خبر از تو

غریب می میریم

عاشق گمنام نوشت:

اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید...

  • جلال کریمی



عاشق گمنام نوشت:

✟مــــــــن بــا کلمــــــــہ هـــا بــازی نمیکنــــــم✟
✡وقتــــــــــــے مینــویســـــــم کمکم کن✡
⇙ یعنــــــــــے⇘
♛ زنــدگــــیم بــــــــی کمکت♛
≛ طعــــــــم مــــــــرگ مے دهــــــــد.....

  • جلال کریمی

روزی شاه عباس در اصفهان به خدمت عالم زمانه شیخ بهائی رسید پس از سلام و احوالپرسی از شیخ پرسید:
در برخورد با افراد اجتماع اصالت ذاتیِ آنها بهتر است یا تربیت خانوادگی شان؟
شیخ گفت : هر چه نظر حضرت اشرف باشد همان است ولی به نظر من "اصالت" ارجح است.
و شاه بر خلاف او گفت : شک نکنید که "تربیت" مهم تر است.
بحث میان آن دو بالا گرفت و هیچیک نتوانستند یکدیگر را قانع کنند.
بناچار شاه برای اثبات حقانیت خود او را به کاخ دعوت کرد تا حرفش را به کرسی نشاند.
فردای آن روز هنگام غروب شیخ به کاخ رسید
بعد از تشریفات اولیه وقت شام فرا رسید سفره ای بلند پهن کردند ولی چون چراغ و برقی نبود مهمانخانه سخت تاریک بود
در این لحظه پادشاه دستی به کف زد و با اشاره او چهار گربه شمع به دست حاضر شدند و آنجا را روشن کردند.
در هنگام شام، شاه دستی پشت شیخ زد و گفت دیدی گفتم "تربیت" از "اصالت" مهم تر است
ما این گربه های نااهل را اهل و رام کردیم که این نتیجه اهمیت "تربیت" است.
شیخ در عین اینکه هاج و واج مانده بود گفت من فقط به یک شرط حرف شما را می پذیرم و آن اینکه فردا هم گربه ها مثل امروز چنین کنند.
شاه که از حرف شیخ سخت تعجب کرده بود گفت
این چه حرفیست فردا مثل امروز و امروز هم مثل دیروز!
کار آنها اکتسابی است که با تربیت و ممارست و تمرین زیاد انجام می شود
ولی شیخ دست بردار نبود که نبود تا جایی که شاه عباس را مجبور کرد تا این کار را فردا تکرار کند
لذا شیخ فکورانه به خانه رفت.
او وقتی از کاخ برگشت بی درنگ دست به کار شد
چهار جوراب برداشت و چهار موش در آن نهاد.
فردا او باز طبق قرار قبلی به کاخ رفت تشریفات همان و سفره همان و گربه های بازیگر همان شاه که مغرورانه تکرار مراسم دیروز را تاکیدی بر صحت حرفهایش می دید
زیر لب برای شیخ رجز می خواند که در این زمان شیخ موشها را رها کرد.
در آن هنگام هنگامه ای به پا شد یک گربه به شرق دیگری به غرب آن یکی شمال و این یکی جنوب.....
این بار شیخ دستی بر پشت شاه زد و گفت: شهریارا !
یادت باشد اصالت گربه موش گرفتن است گرچه "تربیت" هم بسیار مهم است
ولی"اصالت" مهم تر
یادت باشد با "تربیت" می توان گربه اهلی را رام و آرام کرد
ولی هرگاه گربه موش را دید به اصل و "اصالت" خود بر میگردد
و این است حکایت بعضی تازه به دوران رسیدها.

عاشق گمنام نوشت:

ﺁﻥ ﻧﺨﻞِ ﻧﺎﺧﻠﻒ ﮐﻪ ﺗﺒﺮ ﺷﺪ ﺯ ﻣﺎ ﻧﺒﻮﺩ
ﻣﺎ ﺭﺍ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﮔﺮ ﺷﮑﻨﺪ ﺳﺎﺯ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ

  • جلال کریمی



چند آیه زیبا :
♥•٠·
گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟
گفت: «انَّ مع العسر یسرا»
"قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/6)
*
گفتم: واقعا؟!
گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا»
حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/7)
*
گفتم: خب خسته شدم دیگه...
گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53)
*
گفتم: انگار منو فراموش کردی!
گفت:«اذکرونی اذکرکم»
منو یاد کن تا یادت باشم.
*
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟!
گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63)
«انّی اعلم ما لاتعلمون»
من چیزایی میدونم که شما نمی دونید.(بقره/ 30)
*
گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای من کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟
گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله»
حرف هایی که بهت زدمو گوش کن، و صبر کن ببین چی حکم می کنم.
(یونس/ 109)
*
ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک (خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)
گفت: «الیس الله بکاف عبده»
من هم برای تو کافی ام.(زمر/36)


عاشق گمنام نوشت:

خداوندا!
اگر در کار تو چون و چرا کردم؛
خطا کردم!
وگر در نا امیدی تکیه بر جز کبریا کردم؛
خطا کردم!
اگر جز بر تو، دل بستم به لذت های این دنیا؛
حلالم کن!
وگر دل را به عشق دنیا مبتلا کردم؛
خطا کردم!
اگر اسمی به جز اسم تو آمد بر زبانم؛
من پشیمانم!
وگر در نیک روزی، غفلت از شکر و دعا کردم؛
خطا کردم!
اگر لغزیده گاهی ذره ای، پایم؛
ببخشایم!
وگر از فرش زیرم اندکی پا را فرا کردم؛
خطا کردم!

  • جلال کریمی



یک روز مردی از همسرش پرسید نمازت را خوانده ای؟
همسرش گفت: نه
شوهر پرسید: چرا؟
همسر گفت: خیلی خسته ام تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم.
شوهر گفت: درست است خسته ای اما نمازت را بخوان قبل از اینکه بخوابی!
فردای آن روز شوهر به قصد یک سفر بازرگانی شهر را ترک کرد، همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهر اش تماس گرفت تا احوال اش را جویا شود اما شوهر به تماس اش پاسخ نداد، چندین بار پی در پی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت، همسر آهسته آهسته نگران شد و هر باری که زنگ میزد پاسخ دریافت نمیکرد نگرانی اش افزون تر میشد، اندیشه ها و خیالات طولانی در ذهن اش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد، چون شوهر اش به هر سفر که میرفت همزمان با فرود آمدن اش به مقصد تماس میگرفت اما حالا چرا جواب نمیداد؟
خیلی ترسیده بود گوشی را برداشت ودوباره تماس گرفت به امید اینکه صدای شوهر اش را بشنود، اما این بارشوهر پاسخ داد و شوهر اش گوشی را برداشت.
همسر اش با صدای لرزان پرسید: رسیدی؟
شوهر اش جواب داد: بله الحمدلله به سلامت رسیدم.
همسر پرسید: چه وقت رسیدی؟ شوهر گفت: چهار ساعت قبل، همسر با عصابنیت گفت: چهار ساعت قبل رسیدی و به من یک زنگ هم نزدی؟
شوهر با خون سردی گفت: خیلی خسته بودم و کمی استراحت کردم، همسرگفت: مگر میمردی که چند دقیقه را صرف میکردی و جواب منو میدادی؟ مگه من برایت مهم نیستم؟
شوهر گفت: چراکه نه عزیزم تو برایم مهم هستی.
همسر گفت: مگر صدای زنگ را نمیشنیدی؟ شوهر گفت: میشنیدم.
زن گفت: پس چرا پاسخ نمیدادی؟
شوهر گفت: دیروز تو هم به زنگ پروردگار پاسخ ندادی، به یاد داری؟ که تماس پروردگار(اذان) را بی پاسخ گذاشتی؟
چشمان همسر از اشک حلقه زد و پس از کمی سکوت گفت: بله یادم است، ممنون که به این موضوع اشاره کردی......معذرت میخواهم!
شوهر گفت: نه عزیزم از من معذرت خواهی نکن، برو از پروردگار طلب مغفرت کن....


عاشق گمنام نوشت:

《بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَالْآخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبْقَى》
شما دنیا را ترجیح می دهید، در حالی که آخرت بهتر و پایدارتر است!

[سوره اعلی/16،17]

  • جلال کریمی