Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی



معبودم ...
زیباترین " ﺣﻀﻮﺭ " ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ

ﻭﻣﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ...
ﺧﻮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ؛ ﺑﻪ ﺁﺑﯽ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ
ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻫﺎﯼ بی شمارت
ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭتمندانه ات
ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩﻥ
ﻭ ﺑﻮﯾﯿﺪﻥ ﮔﻠ ﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﯽ
ﺑﻪ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ می دﻫﯽ

ﺧﺪﺍﯾﺎ
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ
ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ، ﻧﻪ ﻏﺼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ براﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﺳﺖ
ﻭﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎ

ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ
ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻋﻠﻔﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﺒﺰ ﺷﺪﻥ ﻣﻌﻨﯽ پﯿﺪﺍ می کنند.
ﮐﻮﻫﻬﺎ ﺑﺎﻗﻠﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﻮﺝ، ﺯﻧﺪﮔﯽ پیدﺍ می کنند.
ﻭﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧ ﻬﺎ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ


عاشق گمنام نوشت:
ﭘﺲ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ پﺬﯾﺮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭ
ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ پیش ﺩﺭ آﻥ ﺟﺎﯼ ده

  • جلال کریمی


  • جلال کریمی



هرکسی راسرچیزی و تمنای کسی ست...

مابه غیر ازتو نداریم تمنای دگر...


عاشق گمنام نوشت:


خداوندا ...

ترسهای بی دلیلم را که ریشه در باور ضعیفم دارد از من بگیر.....

جاری کن چشمه ایی از آرامش بی مثال خودت را بر قلبم...

و کنارم باش تا یادم بماند....اول و آخر تویی....

و چون تو هستی پس ترسی نیست...

دستهایم را که بگیری چشم بسته بدون

ترس و دلهره به دنبالت می آیم...

و اعتماد دارم و ایمان دارم

که مرا به بهترین جایی میبری که میدانی...

  • جلال کریمی


  • جلال کریمی


"الهی"
بـوی ِناب"بهشـت"میدهد همـۀ "نامهای"قشـنگ ِ"تــو"
میگذارمشان روی ِزخمهای "دلم"
گفـته بـودی "اَلجَّبار"
یعنی کسی کـه"جُـبران مــیکند"همـۀ شکستگـیهایِ "دلت" را
گفـــــته بودی "اَلمُصَـوِّر"
یعنی کسی کــه از "ُنومـیسـازد" همۀ آنچه را"ویـران"شـده اسـت درون ِ "دلت"
گفــته بـودی"الشّـافـی"
یعنی کسی کـــه"شِفا" مـیدهد تمام ِ "زخمهـایِ عمیق"و"ناعـلاج"را

هـوای ِ"دلم" سبک میشود بــازمزمه نامهایِ زیبایت
نَفـس میکشــم درهوایِ "مهربانیهـایِ نابت"

عشق گمنام نوشت:

"الهی"
سپاس که هستی وخدایی میکنی... ماه رمضان بر همه دوستان مبارک باشه و التماس دعا.

  • جلال کریمی



عاشق گمنام نوشت:

ای وا دلم و ای وا دلم

با این دلک تنها دلم

 با قلب پز از گناه دلم

 ترسم که شود رسوا دلم

  • جلال کریمی



چوپانی هر روز کاسه شیری جلو سوراخی میگذاشت مار بیرون می آمد شیر را می خورد وسکه ای در آن می انداخت.
چوپان مریض شد و به پسرش گفت همان کار را بکند.پسر وسوسه شد وخواست مار را بکشد وتمام سکه ها را بردارد
همین کار را کرد ولی مار زخمی شد و پسر را نیش زد وپسر مرد.
مدتی گذشت وچوپان پیر بی پول شد وبه رسم قدیم دوباره کاسه شیری جلو سوراخ گذاشت،مار شیر را خورد وسکه ای بدو داد وگفت:
پیرمرد دیگر برایم شیر نیاور چون نه تو مرگ پسرت را فراموش میکنی ونه من دم بریده ام را.

عاشق گمنام نوشت:
گاهی باید دل کند تا زخم کهنه فراموش شود...

  • جلال کریمی


مهدیا...

سر عاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست...

ور نه عشق تو کجا ،این دل بیمار کجا...

کاش در نافله ات نام مرا هم ببری...

که دعای تو کجا ،عبد گنهکار کجا...


عاشق گمنام نوشت:

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق میشود

عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق میشود

شرط میبندم زمانى که نه زود است و نه دیر

مهربانى حاکم کل مناطق میشود

  • جلال کریمی



بعد از دفن امیرالمؤمنین علی علیه السلام، حسنین علیهم السلام صدای ناله از خرابه ای شنیدند، دیدند پیرمرد نابینایی است که ناله می زند، فرمودند: چه شده، چرا ناله می زنی؟
گفت: سه شبانه روز است سرپرست من نیامده و برایم غذا نیاورده است..
پرسیدند، اسمی و رسمی و نشانی از او داری؟
عرض کرد: اسمش را نمی دانم، ولی نشان او این است که هرگاه کنار من می نشست و نامش را میپرسیدم،می گفت: فقیری کنار فقیری نشسته و مسکینی کنار مسکینی نشسته،، و هر گاه ذکر می گفت، در و دیوار خرابه با او هم صدا می شد ،،
فرمودند: او پدر ما علی بوده است که ما از دفنش بر می گردیم..

  • جلال کریمی



هنوزم انتظارو انتظار است
هنوزم دل به سینه بی قرار است

هنوزم خواب میبینم به شبها همان مردی که بر اسبی سوار است
همان مردی که جمعه آید روزی …
و این پایان خوب انتظار است
کاش می شد در میان لحظه ها .....
لحظه ی دیدار را نزدیک کرد


عشق گمنام نوشت:

کاش می شد .... واژه ها را شست و انتظار را تفسیر کرد
ولی افسوس …..افسوس ... افسوس....

از این همه منیتی که در وجود ما نهفته....
و این منیت ما شده دجال وجودی ما....

  • جلال کریمی