شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ب.ظ
داستان(فقیری کنار فقیری نشسته)
بعد از دفن امیرالمؤمنین علی علیه السلام، حسنین علیهم السلام صدای ناله از
خرابه ای شنیدند، دیدند پیرمرد نابینایی است که ناله می زند، فرمودند: چه
شده، چرا ناله می زنی؟
گفت: سه شبانه روز است سرپرست من نیامده و برایم غذا نیاورده است..
پرسیدند، اسمی و رسمی و نشانی از او داری؟
عرض کرد: اسمش را نمی دانم، ولی نشان او این است که هرگاه کنار من می نشست و
نامش را میپرسیدم،می گفت: فقیری کنار فقیری نشسته و مسکینی کنار مسکینی
نشسته،، و هر گاه ذکر می گفت، در و دیوار خرابه با او هم صدا می شد ،،
فرمودند: او پدر ما علی بوده است که ما از دفنش بر می گردیم..
- ۹۴/۱۰/۱۹