- ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۵۴
فاطمه ام ...
چراغ خانه ام مرو ...
تمام هستی ام نرو .....
نوگل یاس من مرو.....
روح و روان من مرو .....
حسین تو کوچک است ....
پیر شده از غم تو ....
زینبِ تو زینبِ تو ....
تمام عمر من مرو .....
عاشق گمنام نوشت:
بخوانید و ثوابش رو هدیه کنید به حضرت زهرا (سلام الله علیها )
ﺑِﺴﻢِ ﺍﻟﻠَّﻪِ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِ ﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢِ
ﺇِﻧَّﺎ ﺃَﻋْﻄﻴْﻨَﻚ ﺍﻟْﻜَﻮْﺛَﺮَ (1)
ﻓَﺼﻞِّ ﻟِﺮَﺑِّﻚ ﻭَ ﺍﻧﺤَﺮْ (2)
ﺇِﻥَّ ﺷﺎﻧِﺌَﻚ ﻫُﻮَ ﺍﻷَﺑْﺘﺮُ (3)
فـرمـود : مـادرت بہ عـزایـ ت بـنـشـیـنـد (!)
حـ♥ـرّ ، سـرش را پـاییـن انـداخت ...
گـفـت : اگـر کسے غیـر از تـو ایـن حـرف را مےزد جوابـ ش را مےدادم
اما تـو پـسـر فـ♥ـاطمہ اے ...
عاشق گمنام نوشت:
✗ دیـگـر
محبـت حـرّ
افـتـاده بـود
تـوے
دل ِ امـام ...
حکایت (درویش و پسرش!!)
درویشی کودکی داشت که از غایت محبّت، شبْ پهلوی خویش خوابانیدی. شبی دید که آن کودک در بستر می نالد و سر بر بالین می مالد.
گفت: ای جان پدر چرا در خواب نمی روی؟
گفت: ای پدر! فردا روزِ پنج شنبه است و مرا متعلّما (درس های) یک هفته پیشِ
استاد عرضه می باید که از بیم در خواب نمی روم مبادا که درمانم.
آن دوریش صاحب حال بود.این سخن بشنید نعره ای زد و بی هوش شد.
چون با خود آمد گفت: واویلا، وا حَسْرَتا؛ کودکی که درسِ یک هفته پیش معلّم
عرض باید کرد شب در خواب نمی رود پس مرا که اعمالِ هفتاد ساله پیش عرشِ
خدا در روز مظالم (قیامت) بر خدایِ عالم الاَسرار عرض باید کرد حال چگونه
باشد؟
عاشق گمنام نوشت:
افسوس....
مادر پیر شده و آشپزخانه از تنها شدن نگران است …
یقه پیراهن پدر هراسان به آخرین دکمه های بسته شده با دست او خیره شده اند …
فرشته مو سفید خانه مان کوله بارش را بسته …
امروز برایم خاطره اولین روز مدرسه ام را گفت که وقتی وارد کلاس شدم و او میرفت گریه میکردم …
خواستم بگویم آخر مهربان آن روز زجه هایم برای چهار ساعت ندیدنت بود ولی یک عمر ندیدنت را چه کنم ؟؟؟ اما نگفتم …