Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

Wellcom To Jalal Karimi Site

سایت شخصی آقای جلال کریمی

”شبهای جمعه” عطـــــر حـــــرم، بوی عود شد

”زهرا” رسید و ”کربـــــ و بلایتـــــ” کبود شد

این هفته هم نشد حرمتـــــ روزی دلم

پس آرزوی هفته ی من مثل دود شد


عاشق گمنام نوشت:

خدایا

میخواستم بنویسم خیلےتنهایم

اما سجاده ام را که دیدم

شرمنده ات شدم...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۹
  • جلال کریمی


مهربان خدایم

وقتی دلم ناآرام هست ، می‌دانم جایی از زندگی فراموشت کرده‌ام...
نیازمندم به تــــــــو
به نگاهت
به توجهت
به مهربانیت
من جز تـــــو کسی را ندارم...
جز تـــــو هیچ کسی و هیچ چیزی آرامم نمی‌کند...
یا رفیقَ مَن لا رفیقَ لَه
تویی که هر وقت می‌خوانمت اجابتم می‌کنی...
پناهم باش، پناه دلی که جز تـــــــو کسی ندارد... خدایــــا_ببخش_اگه_دلتنگم


عاشق گمنام نوشت:

خدای من !!!
تو زیباترین " ﺣﻀﻮﺭ " ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ
ﻭﻣﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ...
ﺧﻮﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ؛ ﺑﻪ ﺁﺑﯽ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ
ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﺕ
ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭتمندانه ات
ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ
ﺑﻮﯾﯿﺪﻥ ﮔﻠﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﯽ...
ﺧﺪﺍﯾﺎ !
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻋﻠﻔﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﺒﺰ ﺷﺪﻥ ﻣﻌﻨﯽ پیدا می کنند.
ﮐﻮﻫﻬﺎ ﺑﺎﻗﻠﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﻮﺝ، ﺯﻧﺪﮔﯽ پیدا می کنند. ﻭﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺑﺎ "ﻋﺸﻖ"

ﭘﺲ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ پذﯾﺮﺍ ﺑﺎﺵ ﻭ
ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ پیش ﺩﺭ آﻥ ﺟﺎﯼ ده..

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۷
  • جلال کریمی


زخـمهاے دلت را ،فـقط
بہ خـدا بسـپار
خـودش بهترین مرهم ها
را دارد باور ڪن
آرام آرام همہ چیز خوب مےشود
فقط الان نگاهے به بالا بینداز
و یک لبخند بزن..


عاشق گمنام نوشت:

پروردگارا
تمامِ گلایہ هایےکـه درسرم هست
ده‌هاکتاب مے‌شود...
امّا
تمام چیزےڪہ دردلم هست،
فقط دو ڪلمہ است
شکرت وسپاس...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۱ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۳
  • جلال کریمی



ما فقط ز درس الفبا "حُ سِ ی ن" را بلدیم
هزار شکر که سطح سوادمان این است...

  • جلال کریمی

گویند روزی دزدی در راهی بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود. آن شخص بسته را به صاحبش بازگرداند.

او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟

گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند و من دزد مال او هستم، نه دزد دین! اگر آن را پس نمی دادم و عقیده صاحب آن مال خللی می یافت، آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است.

  • جلال کریمی

 

ازحکیمی پرسیدند که چرا استماع تو از نطق تو زیادت است؟

گفت: زیرا که مرا دو گوش داده اند و یک زبان ،

یعنی دو چندان که می گویی می شنوی...

کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی

 چیزی که نپرسند ، تو از پیش مگوی

 از آغاز دو گوش و یک زبانت دادند

یعنی  که دو بشنو و یکی بیش مگوی.

  • جلال کریمی


درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست...
  • جلال کریمی


آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزی یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید؟
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت :
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار.

  • جلال کریمی


سلام من به مدینه، به آستان رفیعش
به مسجد نبوی و به لاله های غریبش
سلام من به علی و به حلم و صبر عجیبش
سلام من به بقیع و چهار قبر غریبش
سالروزتخریب قبرستان بقیع تسلیت باد


عاشق گمنام نوشت:

می رسدروزی ڪه بر بامـ بقیعـ خندهـ کنانـ؛
پـرڇمـ ( نحـن_محبیـن_الحـسـن)را مے زنیـم

  • جلال کریمی



عزیز فاطمه
آمده ام عقده گشایی کنم
بر درت ای دوست گدایی کنم

هیچ دری را نزنم غیر دوست
دیده و دل هر دو به دنبال اوست

جز قدح اشک مرا ظرف نیست
من که سرا پا بدم و حرف نیست

  • جلال کریمی